آخرین اخبار

چرا شعار نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران را نباید تکرار کرد؟

یکی از شعارهایی که از اعتراضات دهه هشتاد به این سو مطرح شد، شعار «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» بود. رویداد۲۴ ضمن بررسی مفاهیمی همچون ناسیونالیسم و میهن‌پرستی، به این مسئله پرداخته که خاستگاه این شعارها از کجاست و پیامدهای آن چیست؟ خواندن این گزارش به ویژه برای آنها که معتقدند برای مقابله با حکومت هر شعاری را داد، بسیار راهگشاست و این نکته کلیدی روشن می‌شود که برای بیان اعتراض و مبارزه با انحصار یک حکومت، قرار نیست حقیقت را ذبح کرد.

اشتراک گذاری
09 آبان 1402
کد مطلب : 9005

شعار نه غزه نه لبنان

توازن/به گزارش رویداد۲۴؛ لیلا فرهادی: «هرگاه وطن‌پرستی، به دل‌مشغولی وسواس‌آمیزی تبدیل شد که علاوه بر بیگانه‌هراسی، شما را مجبور به سرکوب عناصری در داخل و خارج از کشور کرد که به زعم شما منافع ملی را تهدید می‌کنند، تبریک می‌گویم، شما یک فاشیست هستید.»

این تعریفی است که امبرتو اکو در کتاب «فاشیسم ابدی» از انتظار یک حکومت فاشیستی از مردمانش ترسیم می‌کند. او معتقد است ریشه‌های روانشناختی فاشیسم ابدی منجر به ایجاد یک هویت ملی خواهد شد که به طور روزانه دشمنانی در داخل و خارج دست و پا می‌کند که علیه منافع ملی توطئه می‌کنند و باید سرکوب شوند.

ناکارآمدی دولت‌ها در ایران در تامین معاش مردم، وضعیت وخیم اقتصادی و انزوای جهانی از یک سو و ایدئولوژی حاکم بر نظام مبتنی بر اولویت تشیع بر ایران از سوی دیگر، به ظهور پدیده‌های نسبتا جدیدی در ایران منجر شده است. شیفتگان کوروش کبیر از یک‌سو و بروز افغان و عرب‌ستیزان و پیدایش شعار‌هایی نظیر «نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران» در اعتراضات از سوی دیگر.

اگرچه شعارهای برآمده از این ایدئولوژی‌ها، بیش از اینکه سویه‌های نژادپرستانه داشته باشند، نشان‌دهنده نقد مردم به حاکمیت است، با این حال ادامه این روند ناچار نوعی از «ناسیونالیسم» را تقویت می‌کند که مقدمه «فاشیسم» است و باید نسبت به آن هشیار بود.

دوقطبی شعار نه غزه نه لبنان

همانطور که از ابتدای برآمدن و تولید شعارهای سیاسی در ایران، نوعی «دوقطبی» خیر و شر وجود داشته، در ماجرای شعار «نه غزه نه لبنان» هم همین وضعیت مشخص است؛ در حقیقت غزه و لبنان به عنوان نماد «شر» و ایران و به عنوان نماد «خیر» مطرح شده است؛ این دوگانه‌انگاری، سنتی دیرین در ادبیات سیاسی اعتراضات ایران بوده است؛ چنانچه در جریان انقلاب مشروطه همین وضع بود و در جریان انقلاب ۵۷ هم عمین «دوگانه خیر و شر» وجود داشت بنابراین بررسی همین شرایط ما را به درکی مناسبی از وضعیت سیاسی و اجتماعی هر دوره تاریخی می‌رساند؛ آن‌چنانکه محمد مختاری نیز می‌نویسد: «تحلیل شعارها.. به شناخت عوامل و خصلت‌ها و ویژگی‌های حرکت انقلابی مردم ما کمک می‌کند … و از طریق روان‌شناسی اجتماعی گروه‌های مختلفی که طرح‌کننده شعار‌ها بوده‌اند، موقعیت و شرایط عینی و ذهنی جامعه آشکار می‌شود.»

ایران از دوره قاجار و عصر مشروطه تبدیل به «دولت/ملت» به معنای مدرن آن شد؛ به بیان دیگر مفاهیم قومیتی و نژادی و مذهبی و … همگی تحت‌الشعاع پدیده مدرن «دولت/ملت» قرار گرفتند؛ با این‌حال همین پدیده مدرن در دوره‌های مختلف دستخوش شرایط بیرونی بوده است و اجزای مختلف آن پررنگ یا کمرنگ شده‌اند؛ در دوره پهلوی، به باستان‌گرایی و ناسیونالیسم بیشتر پرداخته شد و به واسطه همین رویکرد، نهادهایی همچون «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» تاسیس شد؛ بودجه‌هایی برای نگارش کتاب‌هایی چون «ایران در زمان ساسانیان» به محققان خارجی داده می‌شد؛ در دوره‌های بعد صنایع کشور نام «ناسیونال» را با خود یدک می‌کشیدند و احزاب «پان‌ایران» نیز یکی پس از دیگری تاسیس می‌شدند. سنت شاهنامه‌خوانی در اواخر دوره قاجار و ابتدای دوره پهلوی سنتی بسیار محبوب در ایران بود و به زعم یرواند آبراهامیان «در ابتدای سده کمتر کسی را پیدا می‌کردید که در دوره‌افتاده‌ترین روستاهای ایران ابیاتی از شاهنامه را از بر نبود.»

پس از انقلاب بار دیگر پدیده مدرن «دولت/ملت» دستخوش تغییرات جدید شد؛ این بار تاریخ باستان ایران کمرنگ شد و به جای آن «الگوهای مذهبی» توسط حکومت به شدت تبلیغ شد و همزمان «منافع ملی» نیز با مذهب و پیوندهای مذهبی تعریف می‌شد؛ به عبارت دیگر حکومت مسلط، معنا و حتی تعریف «نهاد ملت دولت» و «منافع ملی» را در انحصار خود گرفت و هرگونه تعریف منافع ملی با خواسته‌های حکومت پیوند می‌خورد؛ «حضور نظامی یا به به عبارتی مستشاری ایران در لبنان، سوریه، جنگ با اسرائیل، قدرت گرفتن نیروی قدس، ساخت مدرسه و بیمارستان در کشورهای دیگر» و مواردی از این دست، همگی نمونه‌هایی از تصمیماتی هستند که از منظر حکومت، «عین منافع ملی» است اما منتقدانی آن را در تعارض با منافع ملی می‌دانند.

در حقیقت شعارهای سیاسی اعتراضات را باید در چنین فضایی درک کرد؛ فضایی که معترضان در مقابل «انحصار حکومتی» قرار می‌گیرند. گفتمان مسلط معتقد است شعارهایی نظیر «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» شعارهای مردم ایران نیستند و «دشمنان» آن را ساخته‌اند، اما در این تحلیل جای «پذیرش شعارها» خالی است؛ یعنی اگر چنین مدعایی درست هم باشد، باز هم نمی‌توان «پذیرش عمومی» و تکرار این شعار را نادیده گرفت و آن را تحلیل نکرد.

به گزارش توازن/به گزارش رویداد۲۴؛  شعارهای معترضان در جریان اعتراضات اخیر (دست‌کم از ۸۰ به بعد) دو ویژگی بسیار برجسته داشت؛ اول اینکه مانند شعارهای ابتدای انقلاب «علاقه به شهادت و ازخودگذشتگی و مرگ» در آن دیده نمی‌شود و دوم اینکه این دوقطبی در بُعد «ناسیونالیسم» بسیار جدی است و در مواقعی حتی از «رضا شاه» به عنوان «پدر ناسیونالیسم ایرانی» توسط معترضان یاد می‌شود و همچنین در شعارهای دیگر، این فقط «ایران» است که اهمیت دارد نه چیز دیگر! به عبارت دیگر اگر تا پیش از این همه ملت‌های مظلوم مهم بودند، اما این‌بار جای ملت‌های مظلوم «خالی» است! (شعارهای انقلاب ۵۷ دقیقا همه ملت‌های مظلوم را در برمی‌گرفت؛ حتی در دوره جنگ که مشخص‌ترین نوع دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی بود، ایده‌های جهان‌وطنی فراموش نمی‌شد و رزمندگان از یاد قدس غافل نبودند، چنانچه می‌گفتند راه قدس از کربلا می‌گذرد) 

در واقع در جریان انقلاب ۵۷ معترضان می‌خواستند دست در دست تمام ملت‌های مظلوم بگذارند و بنیاد ظلم را برچینند اما در عصر اعتراضات کنونی، آرمان‌های بزرگ، در قالب خواسته‌های ساده اقتصادی-سیاسی بیان می‌شود؛ به این معنا که معترضان خود را «مظلوم‌تر» از هر قومی و ملتی می‌دانند که ابتدا باید به آنها توجه کرد. آنها برایشان «استکبار بزرگ» و خوانش چپ‌گرایانه «امپریالیسم» معنی ندارد و شعارهایی چون «دشمن ما همینجاست/ دروغ میگن آمریکاس» می‌سازند؛ به بیان دیگر فشارهای اقتصادی آن‌چنان عرصه را تنگ کرده که ابتدایی‌ترین واقعیات اقتصادی نادیده گرفته می‌شود تا از دل همین شرایط شعارهای عجیب دیگری که رویکردهای فاشیستی و نژادی دارند، سر برآورد؛ شعارهای نظیر این که ««ما آریایی هستیم / عرب نمی‌پرستیم»!

بخش عمده آموزش‌های وطن‌پرستی و ممانعت از ایجاد سویه‌های نژادپرستی در شهروندانشان برعهده حکومت‌هاست اما در مورد وضعیت کنونی ایران انتظار زیادی از متولیان آموزش و فرهنگ کشور نباید داشت و حتی با کمی اغراق می‌توان گفت اقدام شهروندان در تقابل با دیدگاه گفتمان مسلط قرار دارد و به همین دلیل شعارهای نظیر «نه غزه نه لبنان» ساخته می‌شود که در واقع تقابلی جدی با «انحصار در تعریف منافع ملی» است که توسط حکومت مطرح شده است.

اگرچه این تقابل در هر اعتراضاتی در هرگوشه جهان وجود دارد، اما الزاما به معنای درست بودن آن «گزاره» یا «شعار» نیست. همچنین درک این موضوع اهمیت دارد که برای بیان اعتراض و مبارزه با انحصار یک حکومت، قرار نیست حقیقت را ذبح کرد و به نام «دفاع از منافع ملی»، تعریف جدیدی از «میهن‌پرستی» داد که تفاوتی با نژادپرستی ندارد. شاید محصول همین عدم توجه باشد که اسرائیل هم در حامیانی پیدا کرده، تا آنجا که می‌تواند شبکه اجتماعی «اسرائیل به فارسی» در ایران برای خودش راه بیندازد و خود را تبلیغ کند!

برای اینکه متوجه این تفاوت ظریف شوید، توازن/به گزارش رویداد۲۴؛ تلاش کرده در ادامه این یادداشت سه مساله را روشن کند؛ ۱) تفاوت بین ناسیونالیسم منتهی به نژادپرستی و میهن‌پرستی سازنده، ۲) به رسمیت شناختن نوع خاصی از وطن‌پرستی به عنوان یک خصیصه مهم در یک جامعه پایدار و ۳) بیان ویژگی‌های میهن‌پرستی مثبت تحت عنوان ناسیونالیسم فرهنگی.

تفاوت ناسیونالیسم و میهن‌پرستی

ابتدا باید به این نکته توجه کرد که میان «ناسیونالیسم» و «میهن‌پرستی» تفاوت بسیاری وجود دارد. جورج اورول در مقاله «یادداشت‌هایی درباره ناسیونالسیم» بین میهن‌پرستی و ناسیونالیسم تفاوت قائل شده است. او می‌گوید این دو را نباید با هم اشتباه گرفت، چون نه تنها با هم متفاوتند بلکه اساسا با هم متضادند.

اورول می‌گوید «منظور از میهن‌پرستی، علاقه به مکان و سبک خاصی از زندگی است که فکر می‌کنید بهترین نقطه در جهان است اما قرار نیست چیزی را به دیگران تحمیل کند. میهن‌پرستی در ذات خود، تدافعی است؛ هم به لحاظ نظامی، هم فرهنگی. در مقابل ناسیونالیسم از میل به قدرت جدایی‌ناپذیر است. هدف همیشگی هر ناسیونالیست کسب قدرت و اعتبار بیشتر است، نه برای خود، بلکه برای ملت یا واحدی که انتخاب کرده است فردیت خود را در آن غرق کند.»

اورول می‌گوید میهن‌پرستی در درجه اول یک احساس است، از این‌رو ماهیت آن «دفاعی» است اما ناسیونالیسم میل به قدرت دارد، میل به اعتبار. ملی‌گرا  یا ناسیونالیست کسی است که صرفا یا عمدتا به اعتبار رقابتی فکر می‌کند. فکر او همیشه به پیروزی‌ها، شکست‌ها و تحقیر‌ها مشغول است. او تاریخ، به‌ویژه تاریخ معاصر را به‌عنوان ظهور و افول بی‌پایان قدرت‌های بزرگ می‌بیند و هر رویدادی که اتفاق می‌افتد به نظر او نشان می‌دهد که طرف خودش در حال ارتقا است و برخی از رقبای منفور او در حال افول هستند.

اورول تصریح می‌کند که ملیت هیچ ربطی به «دولت-ملت» ندارد. در قلب ملیت، تعصب سیاسی یا به عبارت حادتر، «قبیله گرایی عمیق» نهفته است.


مطالبی برای بیشتر در همین زمینه

ناسیونالیسم چیست؟

میهن پرستی چگونه ایجاد می‌شود و چگونه از بین می‌رود؟

منافع ملی چیست و چگونه به ابزار سرکوب بدل می‌شود؟

سیاست چیست و چرا ایده «من سیاسی نیستم» درست نیست؟


ناسیونالیست بر این باور نیست که باید با قوی‌ترین طرف هم‌دست شد. برعکس، یک ملی‌گرا خود را متقاعد می‌کند که قوی‌ترین است و می‌تواند به اعتقاد خود پایبند باشد؛ حتی زمانی که حقیقت به شدت علیه او است. در واقع ناسیونالیسم، قدرت‌طلبی است که با خودفریبی تعدیل شده است. هر ناسیونالیستی دچار بی‌صداقتی است، اما از آنجایی که به چیزی بزرگتر از خودش خدمت می‌کند، به طور قطع مطمئن است که بر حق است.

این واقعیت را که احساسات ناسیونالیستی ظالمانه یا بدتر از آن عامل نسل‌کشی بوده‌اند نمی‌توان نادیده گرفت. اما همزمان نمی‌توانیم این واقعیت را هم انکار کنیم که ناسیونالیسم چیزی عمیق در ذات انسان است. منتقدان به ایده‌های جهان‌وطنی، آن را از حیث روان‌شناختی هم مورد هدف قرار می‌دهند و معتقدند انسان‌ها باید وابستگی‌های قوی به اعضای دولت یا ملت خود داشته باشند در غیر این صورت عملکرد روانی و اخلاقی جامعه تضعیف می‌شود. داشتن هویت ملی هم به لحاظ فردی هم اجتماعی لازم است.

بنابراین، باید به این سوال پاسخ بدهیم که آیا ملی‌گرایی وجود دارد که اخلاقا قابل دفاع باشد؟ آیا میهن‌پرستی با نسخه جرج اورول قابل اجراست؟ اگر چنین مدلی از ملی‌گرایی وجود دارد، چه چیزی متضمن آن است؟

اجازه دهید ابتدا ناسیونالیسم را در یک بستر فلسفی و فرهنگی بزرگتر قرار دهیم. «هنری سیدگویک» فیلسوف قرن نوزدهم می‌گوید «رویکرد استاندارد اخلاقی مستلزم نگاه کردن به جهان هستی به مثابه یک «تماشاگر خیرخواه» خداگونه است که خود و هر یک از انسان‌ها را مانند اعضای یک خانواده آن هم خانواده خودش تصور کند. این همان نسخه قدیمی «هرچه برای خودت می‌پسندی برای دیگران هم بپسند و هرچه برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند» که افرادی چون کنفوسیوس چینی و مهاباهارتا هندی هم آن را به گونه دیگری تکرار کرده‍اند؛ «آنچه نمی‌خواهید با خودتان انجام دهند، با دیگران انجام ندهید» یا «به هیچ کس اجازه ندهیم کاری کاری که برای خودش نفرت‌انگیز است، با دیگران بکند»

شباهت این سنت‌ها قابل توجه است. در فلسفه مدرن آرمان اخلاقی سنتی منبعث از انصاف محض، به چالش کشیده شده است. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم بسیاری از انسان‌ها امروز فکر می‌کنند نه تنها لبیک گفتن به الزاماتی مانند «همسایه را مانند خود دوست بدار» از نظر روانی غیرممکن است بلکه اساسا لزومی هم به چنین تلاشی نیست.

ما برای فرزندانمان گاه چیز‌هایی می‌خریم که واقعا به آن نیازی ندارند و نسبت به اینکه این پول را هزینه نجات جان یک نفر نکرده‌ایم، دچار عذاب اخلاقی یا احساس گناه هم نمی‌شویم. برخلاف شعار بی‌طرفی و انصاف محض، ما در زندگی خود برخی از اشکال جانب‌داری را بدیهی فرض کرده‌ایم و نه تنها آن را به عنوان یک ضعف اخلاقی نمی‌دانیم، بلکه جانبداری را به عنوان بخش مهمی از زندگی درست پذیرفته‌ایم.

اگر بپذیریم که جانبداری نسبت به «خودمان» نه تنها اجتناب‌ناپذیر است، بلکه از نظر اخلاقی نیز قابل توجیه است، پس باید این سوال را پرسید که این جانبداری تا چه درجه‌ای قابل قبول است؟ چه اشکالی از جانبداری قابل دفاع است؟

در اینجا روی سوال دوم تمرکز می‌کنم. اکثر ما که جانبداری را قبول داریم، فکر می‌کنیم جانبداری نسبت به اعضای خانواده قابل قبول است و این فقط شامل حال فرزندان و والدینمان نمی‌شود، بلکه به خواهر و برادر‌ها و شاید حتی به خویشان و دوستان نزدیکمان که «مانند خانواده» هستند هم قابل تعمیم است. بسیاری از ما ادعا می‌کنیم جانبداری نسبت به نژاد از نظر اخلاقی مشکل‌ساز است. پس چگونه باید به جانبداری نسبت به یک ملت نگاه کنیم؟ مردم گاهی از ملت خود به عنوان «مام وطن» یا «سرزمین پدری» یاد می‌کنند. این نشان می‌دهد که از نظر آن‌ها وفاداری نبست به وطن، دنباله جانبداری آن‌ها نسبت به اعضای خانواده آنهاست.

از همین منظر است که بسیاری از فلاسفه معتقدند ناسیونالیسم و حتی میهن‌پرستی، قرابت زیادی با «نژادپرستی» دارد. برای جلوگیری از تبدیل شدن به یک نژادپرست و فاشیست، دو نوع ملی‌گرایی توصیه شده است؛ ملی‌گرایی اداری و ملی‌گرایی فرهنگی.

اگر از جانبداری ناسیونالیستی رنج می‌برید، اما در عین حال فکر می‌کنید ایجاد یک دولت جهانی (حداقل در کوتاه‌مدت) غیرواقع بینانه است، ممکن است وسوسه شوید که از ایده دولت-ملت به عنوان واحد‌های صرفا اداری مانند شهرستان‌ها حمایت کنید. چنین وضعیتی که نام آن را «ناسیونالیسم اداری» می‌گذارند با ناسیونالیسم فرهنگی یا قومی فرق می‌کند.

ملی‌گرایی اداری قابل توجیه است: یک کشور می‌تواند شهروندان خود را تنها به عنوان وسیله‌ای واقع‌بینانه و کارآمد برای تامین نیاز‌های بزرگتر جهانی در اولویت قرار دهد. این ایده به ارزش‌های جهانی مشترک پایبند است، اما از جانبداری به نفع شهروندانش، به عنوان وسیله‌ای برای دستیابی به هدف بزرگتر یعنی رفاه همه انسان‌ها، استفاده می‌کند. اما ناسیونالیسم اداری بیش از حد خنثی و بی‌روح است در نتیجه شاید بتوان نسخه‌ای از ناسیونالیسم فرهنگی را باید به گونه‌ای تغییر داد که قابل دفاع‌تر شود.

نخست؛ ناسیونالیسم فرهنگی به برخی نیاز‌های اساسی بشر پاسخ داده و دلایل خوبی برای اینکه بگوید چرا درجه تامین این نیاز‌ها در همه افراد یکسان نیست. آن‌ها می‌گویند عضویت در یک ملت عامل سازنده هویت شخصی آنهاست. تصویر افراد از خود به شدت تحت تاثیر موقعیت ملت آن‌ها قرار می‌گیرد.

توانایی افراد برای داشتن یک زندگی رضایت‌بخش و دستیابی به اخترام دیگران مشروط به توانایی این است که آن‌ها خود را به عنوان عضو ارزشمندی از جامعه تلقی کنند (هرچند چنین وضعیتی متضمن احساس رضایت آن‌ها نیست) بنابراین ملتی امن، باعزت و شکوفا به طور قابل توجهی به تندرستی افراد کمک می‌کند. از این منظر است که حق تعیین سرنوشت ملی باید به عنوان یک حق فردی تلقی شود.

در درجه دوم، ناسیونالیسم فرهنگی به ایجاد پیوند‌هایی که به «ایثار متقابل» در یک جامعه می‌انجامد کمک می‌کند. انسان‌ها فرشته نیستند و برای زندگی در یک جامعه پایدار نیاز دارند از «خودیاری» صرف فراتر بروند. جوامعی که مردم در آن‌ها احساس تعلق خاطر بیشتری نسبت دیگران یا تاریخ مشترکشان داشته باشند، توانایی بیشتری برای تشویق شهروندان به ایثار خواهند داشت. این پیوند‌ها می‌تواند منبعث از اسطوره، تاریخ مشترک یا ارتباط انسانی افراد باشد.

سومین توجیه برای ناسیونالیسم فرهنگی، مطلوبیت حفظ تنوع شیوه‌های زندگی است. باید فکر کنیم از بین رفتن زبان یک فرهنگ بومی و یک سبک زندگی به مثابه از دست رفتن بشریت به معنای عام است.

اولین شرط «ملی‌گرایی فرهنگی» این است که یک دولت-ملت باید به حقوق سیاسی فرهنگ‌های اقلیت احترام بگذارد. یکی از ویژگی‌های بارز جهانی شدن این است که مرز‌های دولت‌ها با مرز‌های فرهنگ‌ها یا ملت‌ها منطبق نیست. اکثر دولت‌ها به اندازه کشور‌هایی مانند آمریکا چندفرهنگی (Multiculture) نیستند، اما تقریبا همه دولت‌ها دارای اقلیت‌اند. برای مثال ترک‌ها در آلمان، کرد‌ها در ترکیه، بربر‌های بومی در الجزایر و مراکش. اگرچه از فرهنگ‌های اقلیت نمی‌توان انتظار داشت که به خود ابرازی ملی مانند اکثریت دست پیدا کنند، اما دولت‌ها باید به اقلیت‌ها حق شهروندی برابر و حق مشارکت در روند سیاسی بدهند. حقوق شهروندی کافی نیست.

شرط دوم ناسیونالیسم اخلاقی قابل دفاع این است که نه تنها در برای تکثر احترام قائل داشته باشد، بلکه در واقع جامعه را به تنوع فرهنگی دعوت کند وتکثر را در داخل مرز‌های خود جشن بگیرد. این اصل اغلب نقض شده است؛ برای مثال ترکیه زمانی آموزش زبان کردی را محدود می‌کرد، مراکش استفاده از زبان بربر را منع کرده و فرانسه استفاده از روسری در مدارس دولتی را ممنوع کرد. یک ناسیونالیسم روشن‌فکر باید به سمت راهکار‌های خلاقانه برای آشتی دادن اهداف متضاد، پرورش یک جامعه سیاسی واحد و ترویج تنوع فرهنگی برود.

شرط سوم ناسیونالیسم فرهنگی قابل قبول و اخلاقی، یک گام به پیش می‌رود. شاید سخت‌ترین شرط باشد، اما مسلما بیشترین نیاز به آن وجود دارد.. این امر مستلزم آن چیزی است که به آن «آموزش جهان‌وطنی اخلاقی» می‌گویند. آموزش و پرورش باید آرمان شهروندی جهانی را پرورش دهد، «وابستگی متقابل همه انسان‌ها و جوامع» را به ما یادآوری کند و به ما کمک کند «تعهدات اخلاقی بقیه جهان را به عنوان یک امر واقعی به رسمیت بشناسیم». شاید یکی از مهمترین جنبه‌های این آموزش، تعدیل احساسات افراطی است که اغلب با ناسیونالیسم همراه است. آموزش درباره حقیقت تاریخی ملت‌ها یکی از مهمترین جنبه‌های مهم شرط سوم است.

یک مشکل کلیدی برای هر دولتی، آموزش و به اشتراک گذاشتن روایتی از تاریخ است که هم درجاتی از وابستگی و وفاداری را به دنبال داشته باشد و هم ادعایی درباره برتری سبک زندگی آن ملت یا علوی و الوهی بودن دولت نداشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 + 2 =